ستايشستايش، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

دخترملوسم

واکسن 18 ماهگی

ستایش نازم واکسن ١٨ ماهگیت رو هم زدی من همیشه از این واکسن میترسیدم چون  همه میگفتند که خیلی سخته و نی نی ها اذیت میشن ولی چاره ای نبود و برای سلامتیت  بود عزیزم.    و مثل همیشه گل بودی وقتی هم اومدیم خونه خیلی اذیت شدی و بی قراری کردی وتب  بالایی هم داشتی و بیحال بودی منم همش بالا سرت بودم و مواظبت بودم ........کلی هم خودتو لوس کردیا ولی خدا رو شکر که فعلا واکسن نداری و خیالمون راحت شد..........بووووووووس برای تو که خیلی دوستت دارم شب خونه مامان جون موندیم و تو بخاطر درد پات نمیتونستی راه بری و همه دور شما نشسته بودیم. ...
29 آبان 1390

اولین برف امسال در پاییز

سلام مهربونم , اولین برف هم اومد و هوا خیلی سرد شده عزیزم , از دیروز برف همه جا را سفید پوش کرده و برگهای درختها همه ریخته و همه جا زمستونی شده , خدا را بخاطر این نعمت فراوان شکر میکنم و مهمتر از همه اینکه بدلیل بارش برف و باران زاینده رود در اصفهان نیز پر آب شد و من خودم بابت این موضوع خیلی خوشحال شدم چون سی وسه پل و پل خواجو بدون آب اصلا صفا نداره و تابستان که مسافرت رفتیم خیلی تو ذوقم خورد ، خدایای بزرگ و مهربون خیلییییییییییییییییی دوست دارم .   ...
18 آبان 1390

بدون عنوان

سلام عزیزم , چند شب هست که خیلی اذیت میکنی و شبها با گریه تو جات جابجا میشی ,  نمی دونم بخاطر واکسن هست یاچیز دیگه و اینکه دوباره هیچی نمیخوری و من خیلی  ناراحت هستم که دخترم دوباره ضعیف میشه , تو را خدا یه کمی با مامانی همکاری کن قبول دارم خودم این چند وقته اصلا حوصله ندارم و درگیر درسهام هستم و ناراحت از اینکه نتونستم با بچه های کلاس پیش برم . دخترم ذهنم خیلی مشغوله , یک طرف درگیر کار , کار خونه , فکر فرشته کوچولوم , درسهام  و بابای عزیز  خیلی به هم ریخته هستم. مامانی شما خیلی پرجنب و جوش هستی و دلت میخواد که من و بابایی مدام باهات بازی بکنیم , قربون اون دل برم که همش ...
11 آبان 1390

خرید مسواک و خمیردندان

سلام , روز گذشته مامانی کلاس داشت و بابایی شما را ازخونه مادر جون آورد جلوی در   دانشگاه ،من اصلا باور نميكردم كه شما تو ماشين تنهايي نشسته باشي و مادر جون و  خاله ها  هم با ترس اجازه داده بودند كه بابايي شما را بياره پيشم. من هم بعد از كلاس اومدم بيرون و شما پشت فرمون نشسته بودي و رانندگي ميكردي منو كه ديدي با ذوق ميگفتي ماماني بيا ماماني بيا و سوار ماشين شديم تا بريم خونه. چون دختر خيلي خوبي بودي و خيلي وقت بود كه ميخواستيم برات مسواك بخريم سر راه  رفتيم و از داروخانه يك مسواك و خميردندان براي شما خريديم خيلي خوشحال شدي و  توي ماشين مسواك را باز كردم و توي دستت گرفت...
8 آبان 1390

پیاده روی زیر باران

سلام عزیزم , هوا خیلی سرد شده و پاییز خودش را با نم نم باران و زرد شدن برگهای درختان نشون داد و خدا را بخاطر این نعمت با ارزش سپاسگزاریم. دیروز جمعه صبح سه تایی بیرون رفتیم و بابایی آرایشگاه رفت و بعد رفتیم و من و بابایی شلوار جین خریدیم و وقتی من میرفتم تو اتاق برای پرو بدو بدو میومدی و در را میبستی و جلوی آینه خودت را نگاه میکردی و میبوسیدی , بعد هم نظر میدادی که فلان لباس قشنگه و پشت پیشخون هم میرفتی و با فروشنده بازی میکردی , خلاصه بعد از خرید رفتیم بیرون که سوار ماشین بشیم بریم خونه دست منو گرفتی و کلی پیاده روی کردیم و با ذوق میگفتی مامان مامان بایون بایون دختر خوبم ...
7 آبان 1390

رسیدن سرما

سلام به عروسکم , امیدم ,‌نفسم , عشقم و هر چیز زیبای دیگر ستایش جان هوا کم کم داره سرد میشه و خیلی باید مواظب خودت باشی , چون خیلی گرمایی ستی و پتو اصلا روت نمیکشی , امیدوارم که این سرما هم به خیر و خوشی سپری بشه . دیشب مامانی کلاس داشت و شب خونه مادر جون موندیم و بخاطر شما بخاری را با کمک بابایی نصب کردند تا فرشته کوچولوی ما خدایی نکرده سرما نخوره , آخه این چند روز هوا خیلی سرد شده . دیشب با کنجکاوی پیش بابایی ایستاده بودی و مثلا بهش کمک میکردی و پیچ گوشتی و بست گاز دستت بود و بابای منو صدا میکرد که شما را ببرم اتاق تا نبینی که چیکار میکنند تا  بعدا سر  وقت شیر گاز بخاری نری و ...
1 آبان 1390

دایره لغت ستایش

خوشگل من خیلی بامزه کلمات را تلفظ میکنی و یه چیز خیلی جالب اینکه وقتی کسی کاری را که میخوای نمیکنه یا سر به سرت میزاره با لهن خوبی میگی ای بابا من که از ذوق واقعا نمیدونم چیکار بکنم فقط بغلت میکنم و فشارت میدم . چشم = چش گوش = اوش مو = م و لپ = اوپ گل = اول قارچ = آرچ خورشيد = اورشيد ابر = اب فرش = فش دست = دس پاشو = پاو بريم = بيم اتو = اتو روسري = اسري لباس = يباس و خيلي چيزهاي ديگه كه فعلا حضور ذهن ندارم اما بعدا دوباره برات مينويسم عزيزم   ...
27 مهر 1390

شیطنتهای ستایش

سلام عزیز مامان, خوبی خوشگل من خیلی شیطون شدی و دل منو و بابایی را میبری تمام  وقت را دوست داری بازی بکنی و ماشااله پرانرژی هستی اما من و بابایی خسته از سر کار  میاییم و شما دلت میخواد که بازی بکنی و چند شبه که همش با گریه میخوابونمت یعنی به ذور , عزیزم متاسفم که نمیتونم زیاد باهات بازی بکنم . خب بریم سر اصل مطلب ستایش کوچولو خیلی شیطون شده دیشب مامانی داشت آشپزی میکرد و ستایش هم طبق معمول آویزون که یکدفعه دیدم  با صدای بلند میخندی , برگشتم دیدم بله روغن مایع را ریختی روی فرش آشپزخونه و ماکارونی رشته ای هم روی زمین و توی کشوی کابینت چه ذوقی میکرد بچم من هم چیزی نگفتم و همش خرابکاری ...
27 مهر 1390

18 ماهگی ستایش جون

سلام دختر عزیزم ,امیدوارم که همیشه سرزنده باشی و پرشور و پرانرژی خیلی بانمک شدی و شیرین زبان ,الهی قربونت برم دیروز مطب دکتر را رو سرت گذاشته بودی با کفشهای جغجغه ای که توی پات بود و با ذوق راه میرفتی و منشی آقای دکتر هم برات ضعف میرفت و شما هم رفتی یه بوس بهش دادی و(خوراکی) به به به قول خودت گرفتی.   ...
13 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترملوسم می باشد