حرفهای و کارههای دخترم

سلام عزیزم

دختر زیبای من این چند وقت اصلا فرصت نشد که از کارها یی که انجام میدی بنویسم  حالا

امشب بی خواب شدم گفتم از شیرین کاریهای دخترکم کمی بنویسم.

- اول اینکه یه خبر خوب بنویسم شما را بعد از تولد دوسالگی از مامی گرفتم و خیلی خوب

با مامان همکاری کردی و اصلا خرابکاری توی خونه نداشتی و بعد از یک هفته خودت گفتی

 که شبها هم شما را مامی نکنم چون من استرس داشتم زیرت تشکچه تعویض را پهن

 میکردم که خودت اعتراض کردی و گفتی مامان من که جیش نمیکنم خیلی از این حرفت

 خوشم اومد و دیگه شبها هم راحت تا صبح میخوابیدی بدون مامی.

- دیگه عزیزم موقع بیرون رفتن لباسهات را خودت انتخاب میکنی و مثل من شلوار

میپوشی هر چقدر اصرار میکنم عزیزم بیا پیراهن بپوش ، شلوارک بپوش قبول نمیکنی و

حرف حرف خودت هست.

- خبر خوب دیگه هم داشتم برات که از سرسره هم دیگه نمیترسی و کلی هم ذوق میکنی

وقتی از سرسره پایین میایی.

- آزمایش آخری را که دکتر برات نوشته خیلی آهنت پایینه و من خیلی ناراحت شدم و سعی

میکنم که همه چیز یهت بدم که بخوری مامان جون یه مقدار با من همکاری کن ، اما شربت

آهن را خوب میخوری و من از این بابت خیلی خوشحالم و خدا را شکر میکنم.

 - خیلی دختر باهوشی هستی یه شب بخاطر خاله شادونه خونه مامانی کلی گریه کردی و

خاله زهرا هم به یکی از دوستاش زنگ زد تا با شما صحبت بکنه بجای خاله شادونه و کلی

باهاش تلفنی صحبت کردی و بعدش غذات رو اومدی خوردی و ما همگی از این کارت

متعجب شده بودیم.

- چند هفته پیش رفتیم فروشگاه تا برای شما کفش بخریم کلی توی فروشگاه سرسره

بازی کردی و اکثر کفشها و کتونیها رو هم پات کردی و بالاخره یک کفش و یک کتانی برای

شما خریدیم و موقعی که من داشتم از خانم فروشنده وسایلهایی را که خریده بودیم را

تحویل بگیرم ازش تشکر کردم و شما هم پش بند من خاله خیلی ممنون زحمت کشیدید

ببخشیدا.... کلی خندیدیم و خانمه هم کلی ذوق کرد.

- یک روز صبح با هم رفتیم خرید و موز هم برای شما خریدم که توی راه یکی را خوردی و

پوست موز دستت بود تا به سطل زباله بندازی بعد پوست موز از دستت افتاد زمین و دولا

شدی برداشتی یه خانمی از روبرو داشت می اومد نزدیک ما که شد قربون صدقه ات رفت

کلی و گفت که ای کاش همه شعور تو را داشتند دختر خوب ، و شما هم گفتی خواهش

میکنم. خیلی اون روز خوشحال شدم بخاطر فرشته مهربون و با شعورم.

- چند روز با عمه زهرا رفتیم مسافرت و آبگرم خیلی خوش گذشت و شما از اون منطقه

خیلی خوشت اومده بود و با زینب کلی بازی کردی هر موقع توی تلویزیون طبیعت وکوه

می بینی میگی مامان ما  هم اونجا بودیما.

- از 118 میخواستم شماره ای را بگیرم از اون روز یا گوشی تلفن دستت هست و یا کسی

خونمون زنگ بزنه میگی میشه این شماره را به من بدید بنویسم ممنون میشم ؟ یا میتونی

شماره را به من بدی ؟

 عزیز دلم خیلی دوست دارم و امیدوارم همیشه خنده رو لبات باشه و دلت شاد