شیطنتهای ستایش
سلام عزیز مامان, خوبی خوشگل من خیلی شیطون شدی و دل منو و بابایی را میبری تمام
وقت را دوست داری بازی بکنی و ماشااله پرانرژی هستی اما من و بابایی خسته از سر کار
میاییم و شما دلت میخواد که بازی بکنی و چند شبه که همش با گریه میخوابونمت یعنی به
ذور , عزیزم متاسفم که نمیتونم زیاد باهات بازی بکنم .
خب بریم سر اصل مطلب ستایش کوچولو خیلی شیطون شده دیشب مامانی داشت آشپزی
میکرد و ستایش هم طبق معمول آویزون که یکدفعه دیدم با صدای بلند میخندی ,
برگشتم دیدم بله روغن مایع را ریختی روی فرش آشپزخونه و ماکارونی رشته ای هم روی
زمین و توی کشوی کابینت چه ذوقی میکرد بچم من هم چیزی نگفتم و همش خرابکاری که
کرده بود بابایی را هم صدا میکردی که ببینه .
چند شب پیش هم با بابایی تو اتاقت بودی و من هم تو آشپزخونه بودم که منو صدا میکردی
رفتم اتاق ستایش دیدم بابایی وسایل کمد دیواری را ریخته زمین و ستایش جونم با اسباب
بازیاش توی کمد نشسته و داره بازی میکنه و میخواست که من هم برم پیشش .
چون یه بار دیده بود که من وسایلها را ریختم پایین و مرتب کردم خانوم هوس کرده بودند که
توی کمد بازی کنند خلاصه به ذور از توی کمد بیرون آوردیمت خوشگل من.