خاطرات چند ماه گذشته
ستايش جان سال ۸۹ هم به سلامتي داره يواش يواش تموم ميشه و سال نو در راهه من در اين سالي كه گذشت بزرگترين آرزوي هر مادر كه بچه دار شدن است را تجربه كردم اوايل خيلي برام سخت بود و بابايي هم به شما حساس وقتي عزيزم شما زردي گرفتي سه روز بعد از تولدت خيلي ناراحت شدم و خودم هم سر درد شديد گرفتم و يك شب هم در بيمارستان بستري شدم كه تحت نظر باشم بخاطر اين بي حسي براي زايمان بود كه اينطوري شدم و شما هم قسمت اطفال زير نور بودي و من هر چند ساعت يكبار ميومدم و به شما شير ميدادم خيلي اذيت ميشدم اما بخاطر اينكه ببينمت اين سختي را تحمل ميكردم و با درد زياد بعد از زايمان ميومدم پيشت ، خدا را شكر يك روز بعد از من شما هم مرخص شدي اما زردي روي عدد ۹ بود كه با تائيد دكتر اومديم خونه و براي شما قربوني سر بريديم و اومديم خونمون.
ستايش جان اين چند ماهي كه به سلامتي شت سر گذاشتي چند بار خيلي اذيت شدي بخاطردل دردي كه داشتي و ما مجبور شديم ساعت ۱۲ شب بعد از كلي گريه و جيغ كه ميزدي ببريمت دكتر اما وقتي ماشين حركت ميكرد شما هم ميخوابيدي و ما هم به خونه برميگشتيم.
سر واكسن چهار ماهگي هم كه الهي من قربونت برم اذيت شدي و پات عفونت كرد كه مجبور شديم به شما چرك خشك كن بديم كه عفونت زودتر خوب بشه كه دو هفته اي سر اين قضيه بي تابي ميكردي و خيلي ساكت شده بودي.
ستايش جان من و بابايي خيلي نگرانت بوديم و دعا ميكرديم كه زودتر جون بگيري و زود خوب بشي بعد از تولد تو كه بدون تو زندگي برام معنايي نداره خاطرات تلخ و شيرين زياد داشتيم اما همه اينها سپري شد و شما الان ديگه ماشااله بزرگ شدي چهار دست و پا ميري ، چهارتا دندون داري و حسابي هم دختر شيطوني شدي.
اميدوارم كه هميشه خنده رو لبات باشه و غم در چهره ات نشينه و از خداي مهربون ميخوام كه مثل هميشه نگهدارت باشه عروسك مامان.