بیست ماهگی
سلام گل من
عزیزم بیست ماهه شدی مبارک باشه ، دختر خوبم داره بزرگ ميشه و خيلي از كلمات
را ميگه و دو جمله اي هم صحبت ميكنه مثل :
بابا پاشو بريم = بابا پاشو بيم
خاله بيار ديگه = آله بيا ديه
بازي كنيم = بازي تونيم
مكالمه تلفني با ستايش
مامان : سلام ستايش جون
ستايش: سلللللللللللللللللام
مامان : خوبي؟
ستايش : بللللللللله
مامان : چه خبر؟
ستايش: سلامتيييييييييي
مامان : ديگه چه خبر؟
ستايش:خبري نيس
مامان : به به خوردي عزيزم
شتايش : بله اوردم
الهي فداي اون شيرين زبونيات بشم من مامان ، عاشق صحبت كردن باهات پشت تلفن
هستم و جالب تر اينكه موقع صحبت كردن مثل بابا مجيد راه ميري و صحبت ميكني يا اينكه
تكيه ميدي ديوار و سرت را ميچسبوني به شونت مثل آدم بزرگها و صحبت ميكني.
بازي جديدي كه ياد گرفتي پشتي مبلها را مثل پله درست ميكني و با شمارش 1 2 3 تا
برسي روي مبلها وخيلي ذوق ميكني و نوبتي من و بابايي هم بايد با شما بازي بكنيم ،
ديشب دستهاتو به پشت سرت ميزاشتي و از پله ها پايين ميومدي نميدونم كه از كي ياد
گرفتي خوشگل من.
ديگه اينكه جمعه گذشته از تهران كه اومديم شما را برديم قلعه جادويي چون مراسم شب
يلدا داشتند خيلي شلوغ بود و نمايش اجرا كردند و شما با تعجب نگاه ميكردي و كلي هم
بازي كردي تاب بازي ، سرسره بازي ، كه سري آخر از سرسره كه پايين ميومدي سرت به
گوشه اش خورد و كلي هم گريه كردي كه مجبور شديم زودتر خونه بياييم.