خرید مسواک و خمیردندان
سلام , روز گذشته مامانی کلاس داشت و بابایی شما را ازخونه مادر جون آورد جلوی در
دانشگاه ،من اصلا باور نميكردم كه شما تو ماشين تنهايي نشسته باشي و مادر جون و
خاله ها هم با ترس اجازه داده بودندكه بابايي شما را بياره پيشم.
من هم بعد از كلاس اومدم بيرون و شما پشت فرمون نشسته بودي و رانندگي ميكردي منو
كه ديدي با ذوق ميگفتي ماماني بيا ماماني بيا و سوار ماشين شديم تا بريم خونه.
چون دختر خيلي خوبي بودي و خيلي وقت بود كه ميخواستيم برات مسواك بخريم سر راه
رفتيم و از داروخانه يك مسواك و خميردندان براي شما خريديم خيلي خوشحال شدي و
توي ماشين مسواك را باز كردم و توي دستت گرفتي و با ذوق ميگفتي مسوال .
قربون اون حرف زدنات برم من ،عاشقتم ، خيلي دوستت دارم .
شب هم با خاله خيلي صحبت كردي و جالب اينكه خودت را لوس ميكردي و جوابشو
ميدادي و من و بابايي فقط داشتيم نگات ميكرديم.