اولين تلاش براي وارد شدن به آشپزخانه
ديروز من و مادر جون اشپزخونه بوديم و من داشتم شام درست ميكردم و مادرجون هم مرغ پاك ميكرد و شما هم داشتي با حلقه هوشات بازي ميكردي و با هم دالي بازي هم ميكرديم كه يكدفعه متوجه شديم شما جلوي آشپزخونه نشستي و ماماني تشويقت ميكرد كه بيايي تو آشپزخونه ،حدود هفت دقيقه اي طول كشيد و بالاخره با تلاش زياد عزيز دلم تونستي بيايي داخل آشپزخونه و من و مادر جون كلي ذوق كرديم و شما هم با صداي ما ميخنديدي ، خلاصه بعد نيم ساعت دوباره اومدي جلوي آشپزخونه اما ايندفعه به راحتي تونستي از سكو بيايي بالا. ...
نویسنده :
مامان مهربون
14:19