ستايشستايش، تا این لحظه: 14 سال و 26 روز سن داره

دخترملوسم

بدون عنوان

دیروز سالگرد ازدواج مامان و بابا بود و بابایی یک انگشتر خوشگل برام خرید ، بسیار قشنگ  و شیک هست و از همین جا هم از بابایی تشکر میکنم ، آرزو میکنم سالیان سال در کنار هم  با عشق و آرامش زندگی کنیم و نظاره گر خوشبختی و موفقیت دختر عزیزمان باشیم و به وجودش افتخار کنیم.     قرار شد جمعه مامان جون اینا را دعوت کنیم برای ناهار و کیک هم بگیریم چون دخترم تازگیا از تولید و کلاه تولد با فوت کردن شمع خوشش اومده و همش کتاب داستانی که داره میاره و صفحه تولد را باز میکنه میگه مامان تبلد تبلد . و یه سرگرمی جدید هم اینکه شمع روشن میکنم و ستایش فوت میکنه و بعد برای خودش دست میزنه . با تمام ...
23 آذر 1390

درخواست چتر و رفتن زیر باران

دیشب خونه مامان جون بودیم که طبق معمول دست منو گرفتی و رفتیم اتاق خاله ها ، در اتاق را بستی و یه چند دقیقه ای با هم تو اتاق بازی کردیم که یکدفعه چشمت افتاد به چتر که از دستگیره در آویزون بود و با زبون خودت میگفتی که دتر و میرفتی جلوی در بالکن و میگفتی بایون (چتر را باز کن بریم بیرون بارون میاد) نمدونی چه ذوقی میکرد بچم که بره بیرون و چتر بالای سرش باشه و بهش قول دادم وقتی بارون بیاد زیر چتر بیرون باشیم.   ...
20 آذر 1390

سرما خوردگی

سلام و درود به دختر م عزیزم هفته ای که گذشت خیلی بهت سخت گذشت چون توی جواب آزمایش کمی عفونت داشتی و دکتر برات سفالکسین نوشت و خیلی دختر خوبی بودی و با مامان همکاری کردی و یک هفته داروهاتو مصرف کردی و بعد هم سرما خوردی خدا را شکر فقط آبریزش بینی بود اما این چند روزه هیچی نخوردی  و کسل بودی  از شانست من هم پیشت بودم و سر کار نرفتم . بابت مریضیت خیلی نگران بودم و برات دعا کردم که هیچ وقت مریض نشی و همیشه پرجنب و جوش باشی و خوشحال .   ...
20 آذر 1390

شیطنت و شیرین کاری

سلاه به دختر عزیزم                             روزهها به تندی در حال سپری شدن هستند و این چند مدت چقدر زود گذشت زمانی که                    بدنیا اومدی با تمام وجودم قربون صدقه ات میرفتم و تو دلم همیشه خدا را شکر میکردم                    بخاطر این فرشته نازنین ، الان دخترم به سلامتی حرف میزنه ، وقتی دارم با بابایی صحبت        ...
8 آذر 1390

واکسن 18 ماهگی

ستایش نازم واکسن ١٨ ماهگیت رو هم زدی من همیشه از این واکسن میترسیدم چون  همه میگفتند که خیلی سخته و نی نی ها اذیت میشن ولی چاره ای نبود و برای سلامتیت  بود عزیزم.    و مثل همیشه گل بودی وقتی هم اومدیم خونه خیلی اذیت شدی و بی قراری کردی وتب  بالایی هم داشتی و بیحال بودی منم همش بالا سرت بودم و مواظبت بودم ........کلی هم خودتو لوس کردیا ولی خدا رو شکر که فعلا واکسن نداری و خیالمون راحت شد..........بووووووووس برای تو که خیلی دوستت دارم شب خونه مامان جون موندیم و تو بخاطر درد پات نمیتونستی راه بری و همه دور شما نشسته بودیم. ...
29 آبان 1390

اولین برف امسال در پاییز

سلام مهربونم , اولین برف هم اومد و هوا خیلی سرد شده عزیزم , از دیروز برف همه جا را سفید پوش کرده و برگهای درختها همه ریخته و همه جا زمستونی شده , خدا را بخاطر این نعمت فراوان شکر میکنم و مهمتر از همه اینکه بدلیل بارش برف و باران زاینده رود در اصفهان نیز پر آب شد و من خودم بابت این موضوع خیلی خوشحال شدم چون سی وسه پل و پل خواجو بدون آب اصلا صفا نداره و تابستان که مسافرت رفتیم خیلی تو ذوقم خورد ، خدایای بزرگ و مهربون خیلییییییییییییییییی دوست دارم .   ...
18 آبان 1390

بدون عنوان

سلام عزیزم , چند شب هست که خیلی اذیت میکنی و شبها با گریه تو جات جابجا میشی ,  نمی دونم بخاطر واکسن هست یاچیز دیگه و اینکه دوباره هیچی نمیخوری و من خیلی  ناراحت هستم که دخترم دوباره ضعیف میشه , تو را خدا یه کمی با مامانی همکاری کن قبول دارم خودم این چند وقته اصلا حوصله ندارم و درگیر درسهام هستم و ناراحت از اینکه نتونستم با بچه های کلاس پیش برم . دخترم ذهنم خیلی مشغوله , یک طرف درگیر کار , کار خونه , فکر فرشته کوچولوم , درسهام  و بابای عزیز  خیلی به هم ریخته هستم. مامانی شما خیلی پرجنب و جوش هستی و دلت میخواد که من و بابایی مدام باهات بازی بکنیم , قربون اون دل برم که همش ...
11 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترملوسم می باشد