خرید مسواک و خمیردندان
سلام , روز گذشته مامانی کلاس داشت و بابایی شما را ازخونه مادر جون آورد جلوی در دانشگاه ،من اصلا باور نميكردم كه شما تو ماشين تنهايي نشسته باشي و مادر جون و خاله ها هم با ترس اجازه داده بودند كه بابايي شما را بياره پيشم. من هم بعد از كلاس اومدم بيرون و شما پشت فرمون نشسته بودي و رانندگي ميكردي منو كه ديدي با ذوق ميگفتي ماماني بيا ماماني بيا و سوار ماشين شديم تا بريم خونه. چون دختر خيلي خوبي بودي و خيلي وقت بود كه ميخواستيم برات مسواك بخريم سر راه رفتيم و از داروخانه يك مسواك و خميردندان براي شما خريديم خيلي خوشحال شدي و توي ماشين مسواك را باز كردم و توي دستت گرفت...
نویسنده :
مامان مهربون
9:24