بدون عنوان
" alt="ستايش به همراه فلفل دلمه اي" /> ...
نویسنده :
مامان مهربون
12:07
تولد عزيزم
سلام ماماني ، تولدت مبارك اميدوارم كه هميشه خنده برلبانت باشه و زندگي با عزتي داشته باشي . دخترم امروز ساعت ۱۰:۲۵ دقيقه صبح يكساله شدي ، الهي كه من قربونت برم عسل مامان . ماماني اصلا باورم نميشه يعني يكسال با تو بودن گذشت چقدر شيرينه با تو بودن كه گذر زمان را حس نكردم ستايش جان با تمام وجودم دوستت دارم و ميپرستمت . خدايا شكرت كه اين فرشته نازنين را به من و بابايي هديه دادي . تولد تولد تولدت مبارك مبارك مبارك تولدت مبارك بيا شمعها را فوت كن كه صد سال...
نویسنده :
مامان مهربون
14:24
يك روز مانده به تولد دخترم
ستايش جان سالي كه گذشت يعني سوم ارديبهشت من حالم خيلي بد بود و استرس شديد داشتم چون چند روز قبل دل درد ميگرفتم و مادر جون ميگفت وقت زايمانت هست بريم دكتر اما من گوش نميدادم ، آخه ما ميخواستيم شما روز يكشنبه بدنيا بيايي اما نشد و به دكترت تماس گرفتيم براي روز شنبه بريم بيمارستان. من دقيقا يك هفته قبل از بدنيا اومدن شما اصلا خواب به چشمام نمي اومد و لحظه شماري ميكردم كه ببينم چه شكلي هستي و خيلي هم سنگين شده بودم و با كمك از جام بلند ميشدم. ستايش جان بالاخره روز موعود فرا رسيد و صبح شنبه ساعت ۶:۳۰ صبح من و شما كه تو دلم بودي با بابايي و مادر جون راهي بيمارستان شديم ، استرس عمل خيلي داشتم و خيلي زياد ميترسيدم نكنه من دختر قشنگم را نبينم و...
نویسنده :
مامان مهربون
14:06
بدون عنوان
سلام ستايش جان ، الهي كه من قربونت برم خيلي براي من سخته كه ميام سر كار و تو فرشته نازنين را تنها ميزارم ، اما همه اينها فقط براي شماست . من و بابايي تلاش ميكنيم كه آينده بي دردسري را داشته باشي و بدون دغدغه به برنامه هايت برسي. ماماني منو ببخش كه بعضي وقتها نه هميشه خسته هستم و نمتونم اون جور كه دلم ميخواد باهات بازي بكنم باور كن وقتي از سر كار ميام خونه فقط به عشق ديدن شماست و با انگيزه به خونه ميام و وقتي ميبينمت خستگيم در ميره و عاشقانه دوستت دارم. ...
نویسنده :
مامان مهربون
17:51
سال نو
سلام عزيزم ، سال نو مبارك اميدوارم كه زير سايه پدر و مادر سال خوبي داشته باشي. من مطمئن هستم كه سال خيلي خوبي خواهيم داشت با وجود شما فرشته خدا ، ماماني سال پر كار همراه با سلامتي و پر پول براي بابايي آرزومنديم. ستايش جان ماماني بعد از هفده روز كه پيش شما بود سر كار اومدم اما اصلا حوصله ندارم و خيلي دلم برات تنگ شده و دوست دارم كه زودتر ساعت ۳ بشه و بيام پيشت و با هم بازي بكنيم.
نویسنده :
مامان مهربون
14:41
خاطرات چند ماه گذشته
ستايش جان سال ۸۹ هم به سلامتي داره يواش يواش تموم ميشه و سال نو در راهه من در اين سالي كه گذشت بزرگترين آرزوي هر مادر كه بچه دار شدن است را تجربه كردم اوايل خيلي برام سخت بود و بابايي هم به شما حساس وقتي عزيزم شما زردي گرفتي سه روز بعد از تولدت خيلي ناراحت شدم و خودم هم سر درد شديد گرفتم و يك شب هم در بيمارستان بستري شدم كه تحت نظر باشم بخاطر اين بي حسي براي زايمان بود كه اينطوري شدم و شما هم قسمت اطفال زير نور بودي و من هر چند ساعت يكبار ميومدم و به شما شير ميدادم خيلي اذيت ميشدم اما بخاطر اينكه ببينمت اين سختي را تحمل ميكردم و با درد زياد بعد از زايمان ميومدم پيشت ، خدا را شكر يك روز بعد از من شما هم مرخص شدي اما زردي روي عدد ۹ بود كه با ت...
نویسنده :
مامان مهربون
12:52